۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

سرود آفتاب » ديوان اشعار مرحوم شيخ علي اصغر رحماني گراشي جويمي لارستاني

احمد اقتداری
دوست فاضل آقاي صادق رحماني عزيزم
کتاب سرود آفتاب :
دو سه سال پيش اين ديوان شعر را با لطف بسيار براي من فرستاده ايد . يکبار در آغاز دريافت کتاب آنرا شتابزاده ورق زدم ، چون مخلص در آغاز نوجواني مرحوم شيخ رحماني (پدر مغفور مسرور شما) را در گراش مي ديدم و آن مرحوم را با من که خانزاده اي تازه برآمده و مشتاق سواد و معرفت مي ديد با همه اشتغالات بر من و نوع من لطفي بيدريغ داشت . گهگاه در ايام عزاداري برپاي منبر او مي نشستم و از صداي ظريف و پر طنين او که قطعا با علم موسيقي (آواز ) و رديف خواني آشنائي داشت حالي مي کردم . خاندان من (خوانين گراشي) بخصوص مرحوم قهرمانخان اقتداري را با شيخ دوستي و حسن روابط بود و گهگاه آن مرحوم مرا در خانه بعض سرشناسان چون مهمان مکرم و بسيار محترم مي ديدم .. حافظه من ، مرا به روزگاري نزديک به 75 سال پيش مي برد و او را بياد مي آورم خدايش رحمت کناد به منه و کرمه .
اما کتاب سرود آفتاب را با مسرت بسيار دوباره خواندم و دريافتم که هنوز اندر عراق هستند مردماني که به امور فرهنگي علاقه دارند و دريافته اند که باقيات صالحات همان کار و کوشش و نوشتن و سرودن و همت و بخشش و حمايت مالي در امور فرهنگي است بهر صورت و بهر طريق که در توانايي مرد يا زن فرهيخته و خير فرهنگي باشد . من مرحوم حاج حسين کامروا را نديده ام اام بجهت همتي که فرموده است و کتاب سرود آفتاب را با حمايت ايشان چاپ کرده ايد جاي سپاسگزاري آن مرحوم برهمه فرهنگدوستان بخصوص آنها که به سرزمين فرهنگ لارستان پرداستان علاقه دارند فرض است .
سرود آفتاب ديوان شعر مرحوم شيخ علي اصغر رحماني بمانند «ديوان شيداي گراشي» ، «ديوان صحبت لاري» ، «ديوان حاج رستم خان لارستاني» ، «ديوان تاب اوزي» و امثال آنها که از شعراي لارستاني اوسط و اواخر دوران قاجاري بجاي مانده است سراسر و همسان و هم زبان و هم دل و يک رنگ است . همه انها به شيوه شاعري آن زمان در توحيد و نعت حضرت پيامبر و آل و اولاد مطهرش است . پيشتر اين شاعران به قصيده سرايي توجه داشته اند به غزل سرايي البته غزليات آنه نيز خالي از ملاحت و ظرافت نيست .
خوب بود شرح حالي از مولد و موطن و مسکن و مسافرت و حوزه درس و بحث و معلمين و شاگردان آن مرحوم مي نوشتيد و تنها به ذکر آنچه خود آن مرحوم يادداشت کرده است (آنهم به طور اختصار ) و در ضمن مقدمه شاعرانه پر از احساس و اندوه شاعر مابانه اکتفا نمي کرديد تا خواننده کتاب بداند که مرحوم شيخ دقيقا در کجا مي زيسته ، اشتغالش چه بوده ، چه درسي مي داده ، معلمين و شاگردانش چه کساني بوده اند ، در چه علومي وارد تحقيق و بحث و تحليل علمي مرسوم آن زمان شده ، آيا از موسيقي و رديف خواني ايراني اطلاعي داشته است ؟ در قصيده نرگس شهلا ص66 کتاب از نواي پهلوي ، عراقي ، حجاز ، بيات حسيني و چند اصطلاح رديف موسيقي سنتي ايران نام برده است .
توجه مرحوم شيخ به کهنه نامهاي تاريخ ايران مانند رستم ، کيقباد ، انوشيروان و غيره حکايت از مطالعه تاريخ ايران قديم دارد .
ظاهرا مانند همه صلحاء دوره معاصر مردي تهيدست و مقروض بوده در قصيده «شق القمر»در اخرين بيت قصيده آمده است :
توقرص ماه شکافي يه تيغ انگشتان فداي دست تو ، اطناب قرض ما بشکاف (ص24)
_ در قصيده موسم عشرت (ص25)
بيت : نماي مدحت ختم پيمبران آهنگ بگوي نعت بحار خريدم فرهنگ !!
مصرع دوم بيت غلط است از روي دستنويس اصلاح فرمائيد (براي چاپ بعدي)
_ در صفحه 44 و 45 قصيده امي مفخم خواننده گمان مي کند مووضع مربوط به «امير مفخم» شخصيت مشهور دوره رضا شاه پهلوي است . در حالي که قصيده در اوصاف امير مومنان يعني حضرت علي (ع)
در اين قصيده لغاتي وجود دارد مانند (سريليون) ! مستريل !
بعيد است که در قلم آن مرد دانشمند چنان بي احتياطي صورت گرفته باشد . از نو دستنويس ها را ببينيد و در يابيد که اين لغات چه بوده است و در چه معاني بکاررفته آنهم در شعر .
بنظرم مي رسد نمادين قصائد را غالبا خود جنابعالي انتخاب کرده ايد چون در بسياري از قصائد نعت عنوان قصيده وجود ندارد البته در غزليات چنين نيست و غالبا عنوان در متن غزل وجود دارد .
_ در قصيده (قبله هشتم) ص99 :
هر که خواهد در سه عالم گردد از غم رستگار
تصور مي کنم «هر که خواهد در دو عالم گردد از غم رستگار » بوده است بوده است . بايد تصحيح شود .
در همين قصيده در صفحه در صفحه 92 آمده است :
ظاهرا توصيف معبر به سوي حرم حضرت رضا (ع) است :
شکل گاوي ساخته بربست عليا از حجر سرهر يک منکشف برعارف دانا بود .
اول ازاصطبل تن گاو طبيعت را بکش غسل کن آنگه در آن جدول که چون دريا بود .

« بست عليا » نام مکاني در روضه رضوي است و معلوم است اما شکل گاودر نزديکي آن يا در آن حدود آن هم حجاري برروي سنگ هيچکس نديده است و حتي در کتاب « مطلع الشمس » تصفح نمودم از چنين سنگي خبري نديدم خوب بود تحقيق فرمائيد چه مردي چون مرحوم شيخ رحماني اهل گزافه و خيالبافي نبوده است .
حتي در قصائد مدائح ونعوت هم ذوق عرفاني و حقيقت بيني او آشکار است و در بند عوام فريبي نبوده است زندگي مادي او هم حکايتي از بي نيازي از عوامفريبي آن مرحوم مي کند مانند مقروض بودن او که عرض کردم .
در قصيده « ديده خونبار»
اي به بها به زخور خاوري مشترک مهر و مه و مشتري
در خور / مشتري / مهر/ مه/ زهره / مريخ / زحل/ حمل/ گاو / کژدم / سرطان / شير / سنبله / جدي / دلو و امثال آن يعني ستارگان و امور نجومي سخن رانده است ؟ آيا در نجوم وستاره شناسي و اختر بيني صاحب اطلاع بوده است ؟ و آيا يادگاري و يادداشتي از اينگونه مقولات در هامش کتب بجاي مانده است ؟
ممکن است برادربزرگتان « آقاي علينقي رحماني » که پيش اطلاعي داشته بادش اگر چيزي بود بنويسد چون شخصيت علمي اين مرد محتاج تحقيق است و حرف شاعري براي نشان دادن شخصيت بي غرض او کفايت نمي کند .
قصيده شيداو زيبايي در وصف نوروز دارد به عنوان « شاخه شکفتني » که در صفحه 129 چاپ شده است و شايد اين قصيده زيباترين و استوارترين قصيده ديوان شيخ باشد . بخصوص از نظر ما مردم ايران زمين فارسي زبان براي آنکه يکبار ديگر به لطف سخن پدرتان مرحوم شيخ علي اصغر توجه کنيد .
غزل کوتاه « غنچه بي خار » چاپ صفحه 268 کتاب را براي شما مي نويسم :
غنچه بي خار
اي ساقي گلعذار مهوش کانون دلم گرفته آتش
از باده تلخ شربتم ده کاسوده شوم زدهر سرکش
جان در قفس تن است در بند دل مضطرب آمد و مشوش
زين باغ ببوي (ظاهراً مبوي)غنچه بي خار زين گنج مخواه زر بي غش
تانامده رخت بسته ناگاه يا سوي جنان و يا در آتش
اهلي تو مبند دل به دنيا کاين قحبه ، دلی نمي کند خوش ( خش)
درچاپ هاي بعد تخلص آن مرحوم را « اهلي » هم در جلد و در عناوين و شرح حال ذکرکنيد من اين چند کلمه را براي يادي از آن مرحوم نوشتم نه براي شما ونه براي ديگري اما براي اين هم نوشتم که يادي از خادمين فرهنگ و زبان فارسي و خادمين فرهنگ لارستان کرده باشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر