۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه



























این نامه را پدرم مرحوم شیخ علی اصغر رحمانی در جواب برادرش عبدالحسین رحمانی نوشته است. عمو عبدالحسین در کویت زندگ ی می کرد و ایده های چهل پنجاه سال پیش را پیروی می کرد و نظرات خاصی در خصوص روحانیت داشته است .لایه هایی از این تفکرات را می توان در جوابیه پدر جست و جو کرد. پدرم در سال 1302 در جهرم به دنیا آمده است و در سال 1358 در گراش دارفانی را وداع گفته است. این نامه به دلیل شرایط امنیتی آن روزگار به کویت ارسال نشده است و در کیف قدیمی اش باقی ماند و اکنون این را که از دهان موریانه ها ربوده ام برای تحلیل تاریخی منتشر می کنم. این نامه به احتمال در اوایل دهه چهل نوشته شده است و نشان از اندیشه های فرهنگی و اجتماعی و نقد زمانه ی محمد رضا پهلوی است.










































































۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

برکه ها



ناگهان گل مي کنم در آسمان برکه ها
آسماني مي شوم در ناگهان برکه ها

پله پله از عطش، از تشنگي ها آمدم
کوزه کوزه جان به ما بخشيد جان برکه ها

کوزه کوزه جان به ما بخشيد، اما اين زمان
کيست غير از تشنگي ها ميزبان برکه ها

روشني بخشيد بر شب هاي نخلستان ، ولي
چکه چکه آب شد شمع روان برکه ها

روزگاري راحت دل بود، اما اي دريغ
پير شد از دست ما جان جوان برکه ها

مادرم آمد کنار کودکي هايم نشست
مهربان تر از نگاه مهربان برکه ها

قصه ي "دادا ملاکه" بي زبان مي گفت و گفت:
از زبان برکه بشنو داستان برکه ها

" پيپ و کندر" با تلاطم باز مي گويد به رنج
داستان برکه ها را از زبان برکه ها

بازي نور است و بيم موج و گردابي بديع
چيست معناي صداي بي بيان برکه ها ؟

ياد آن روزي که باران آمد و چشمم شکفت
باز شد رنگين کماني از کمان برکه ها

کودکي بود و من و نان و پنير و سادگي
مي نشستم در پناه سايبان برکه ها

صبح صادق با خليل و سرخوش و صمصام ، آه
کو ؟ کجا رفتند يارب، دوستان برکه ها؟

مي روم افتان و خيزان ظهر گرما ، مثل باد
از کران تشنگي تا بي کران برکه ها

رد پاي پابجي گم شد در اين شورابه ها
از نگاه ابر مي گيرم نشان برکه ها

ماجراي " او جي پنگي " سخت تر از هفت خوان
گر نفس داري بخوان هفتاد خوان برکه ها

بي محلي کرده ايد از بس به باران و بهار
از شما رنجيده خاطر شد روان برکه ها

سال ها پهلو گرفت اين کشتي بي ناخدا
سنگ شد اي ناخدايان، بادبان برکه ها

چار طاقي زير چتر نخل هاي سوخته
مثل طاووسي شکسته در ميان برکه ها

باز هم مي سازمش با خشت خشت جان خويش
گرچه نامردان شکستند استخوان برکه ها

برکه ي کشکول و کدبانو و لوک و خير و کل ...
راه مي افتد دوباره کاروان برکه ها

من نه تنها سجده بردم اين حريم پاک را
بوسه زد خورشيد هم بر آستان برکه ها

خضر آمد تا بنوشد جامي از آب حيات
جاودان بادا حيات جاودان برکه ها

تا غم انگيز است آغاز تب آلود زمين
سر نمي آيد - يقين دارم - زمان برکه ها


چهاردهم مردادماه هشتاد و هفت . تهران

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

دلی از جنس لاله ها کم بود




این شعر مربوط به بیست سال پیش است که در جا به جایی های کتاب ها پیدایش کردم. چنانچه معلوم است در حال وهوای نوجوانان است. این چارپاره را سیامک سرمدی در شماره ی 435 نشریه دوست کودکان 15 خرداد 89 چاپ کرده است:


پدر بچه های کوچه ما
پیرمردی که در جماران بود
رفت و ما را غریب و تنها کرد
در غروبی که اشک باران بود
****
کودکان پابرهنه سینه زنان
مثل ابر بهار باریدند
مرگ خورشید آرزوها را
با دو چشمان خیس خود دیدند
****
آسمان مثل بچه های جنوب
غرق در آه و داغ و ماتم بود
دلی اما میان سینه ما
دلی از جنس لاله ها کم بود
****
سرراهم نشسته پیرزنی
دست در دست کودکی تنها
گفت آهسته با غمی جانکاه :
پس کجا رفته مادرم ! بابا ؟
****
چشم نرگس ز غصه خواب نرفت
غنچه تا روز بعد نالان بود
مادرم تکیه داد بر دیوار
مثل ابر بهار گریان بود

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

تاریخ قلعه گراش با توصیفات غلو آمیز از افراد



« حکام لارستان ،حماسة سلحشوري زادادان خان گراشي » ،عنوان کتابي است که مهندس « زادان مقتدري » ، درسال 1385 به همت نشر ،«کوشا مهر شيراز» ، منتشر کرده است . اين کتاب 398 صفحه اي از دو بخشِ‌کلي سامان يافته است . بخش اول حکام لارستان نام دارد و در آن ظهور « دهباشي عليرضا » جد اعلاي خان هاي «گراش» : به چشم مي خورد : دهباشي عليرضا پرورد ی با برادر خود جزوسربازان وسلحشورانِ سرآمد «آقا محمد حسن قاجار» ، بنيانگزار سلسلة « قاجاريه » بوده که درسپاه وي خدمت نموده و عهده دار وظايف نظامي بوده اند درآخرين جنگ بين « آقا محمد حسن خان قاجار » و «کريم خان زند» ،به سال 1171 ه.ق که به کشته شدن خان قجر منتهي مي شود ،طبعاً لشکريان او تارومارگشته و تعدادي من جمله دهباشي عليرضا و برادر اسير خان زند مي شوند. اين دو برادر که جزو اسرا مي باشند ، بعد از آوردنشان به شيراز که د رآن زمان مقر حکومتي کريم خان زند بوده ، از مراحم والطاف خان زند ، بهره مند و بخشوده و آزاد مي گردند ، ولي به علت شکست روي بازگشت به محل خود ، گلپايگان و موطن خود « پرورد» را نداشته واز ترس دستگيري مجدد و اسير شدن بعدي ، قصدعزيمت به نواحي جنوب فارس مي کنند و به مرور به خطة گراش رسيده و رحل اقامت مي گزينند...: .
بخش دوم اين کتاب ، برزندگي و رويدادها ، کاميابي ها و ناکامي ها ي زادان خان متمرکز شده است . نويسندة کتاب با بهره گيري از راويان محلي از جمله «حيدر قلي خان بذرافشان »که هم اکنون ساکن شيراز است ، توانسته است آنچه درذهن و زبان مردمان و مطلعان رويداد جنگ قلعة گراش بوده است ، صفحة کاغذ بنگارد .
نويسندة کتاب ، علاوه بر اين که وقايع تاريخي را ذکر کرده است ، هوشيارانه ،به برخي از جزييات که سرچشمه بسياري از اختلافات بوده ، نپرداخته است . نويسنده تلاش کرده است با پيوند کردن نام ها به توصيفات غلو آميز ، جناح هاي درگير و مخالف آن روزگاران را طبيعي جلوه دهد تا آتش آن اختلافات ، دامن امروزيان را نگيرد . در پايان گفتني است : هرچند نويسنده در بسياري موارد ، رويدادهاي تاريخي را با اظهارات موعظه گرانه همراه کرده است ، اما جذابيت داستان وار حوادث و وقايع تاريخي گراش و لارستان ، خواننده را تا پايان کتاب با خود به جلو مي برد .

گفت و گو با احمد پژمان

استاد احمد پژمان ، در سال 1328 درلا ر به دنيا آمده است از پنج سالگي به ميناب رفته است وسپس با پدر ومادرش به تهران مهاجرت کره است . پژمان آهنگسازي را در « وين » زير نظر اساتير بنامِ آن سرزمين فراگرفته است . سيزدهم آذر ماه 1385 به دعوت رضا مهدوي سردبير مجلة «مقام موسيقايي» و مسئول برنامة « چهار مضراب » درشبکه راديويي فرهنگ به راديو آمده بود، با او چند ساعتي بوديم از هردري سخن گفتيم ، البته بيشتر حرفها حول محور موسيقي بود ، او موسيقي فيلم «دليران تنگستان » ،«يک بوس کوچولو» ، « بيد مجنون » ساخته و کاستهاي زيادي را به بازار هنر ، روانه کرده است .

˜استاد احمد پژمان ، آيا خودِ « لارستان» ، موسيقيِ بخصوصي دارد ؟
 من درکودکي ، نواها وترانه هايي را که مردم در کوچه و بازار و يا خانه ها و عروسي ها مي خــواندند مي شنيديم ، اما نمي توان گفت مخصوصِ « لار » است ، بلکه بيشتر منطقه اي است يعني « شيراز»و «جهرم » و« ميناب » و «بند رعباس » و جز اينها، به دليل اين که بيشتر اين ترانه ها را افرادي‌خوانده اند که درگردش بوده اند و از مکاني به مکان ديگري درجريان بوده است . بنابراين نمي توانيم بگوئيم موسيقيِ محليِ «لار ي » يا «جهرمي» و... .

˜ آيا به «لارستان » و« گراش » هم مسافرت داشته ايد ؟
 ده سال پيش ، سري به منطقه زدم ، با دوستي همراه شدم ، دوست داشتم «لارستان» را بگردم ،بنابراين بهتر ديدم باهمان دوست باموتورجاها ي ديدني را طي کنم . به هر آثار باستاني و قديمي که مي رسيدم عکس مي گرفتم . دوستم گفت : چرا از خرابه هاعکس مي گيري ؟ گفتم : اين ها ارزشمندتر هستند چون سالياني است که بدون حراست و حفاظت همچنان دوام آورده اند . از دشت ها و کوهها ي گراش هم ديدن کردم ، واقعاً نخلستانهاي زيبايي دارد .

˜ موسيقي هايي که مي سازيد ،‌ معمولاً صبغة جهاني _ بومي دارد؟
 من در چارچوبِ علمي ،آهنگ مي سازم ، اما بيشتر اوقات در آهنگ هايم براي ايجادِ حس و لطافت، بيشتر از ملودي هاي مناطق مختلف ايراني استفاده مي کنم و اين مسئله نه تنها براي شنوندگان درسراسرِ جهان ايجادِ اشکال نمي کند ، بلکه باعث زيباتر شدن ، بديع شدن و متفاوت تر شدن اثر هم مي شود . شنوندگان اين گونه موسيقي در انگلستان ، ژاپن ، امريکا و ديگر جاها ، ا زتلفيق ملودي ها استقبال مي کنند و باعث تشخصِ آهنگ هاي من مي شود .

˜ آيا براي منطقة « لارستان » هم اثري ساخته ايد ؟
 به سفارش کنگرة «سيد عبدالحسين لاري » ، يک آهنگ ساختم و تنظيم کردم که با گروه ارکستر، آن را اجرا کردم وگويا درمراسم رسمي در« لار »آن را هنوز اجرا مي کنند .ولي ترانه ها وملودي ها يي که درکودکي شنيده ام درذهنم هست و گاهي درآثارم از آنها بهره مي گيرم ، دربهره گيري ازمو سيقيِ نواحي ومحلي ، بايد به امر اجرا ، بسيار اهميت داد . اگر اجرا فاخر نباشد برخي از موسيقي هاي مردمي، سر از ابتذال درمي آورد .

˜ الان چه کار مي کنيد ؟

 چند آهنگ آمادة اجرا دارم ، همان طورکه مي دانيد بيشتر آهنگهايي که ساخته ام ،بدون کلام است . اما يک آهنگ به «دفتر موسيقي حوزة هنري » سپرده ام که «کرال » است و براساس شعرهايي از شاعران بزرگ ايران زمين است ، مثل : فردوسي ، مولوي ، حافظ ، شيخ عبدالله انصاري و ديگران .

˜ کمي از روزهايي که در تهران هستيد بگوئيد .
 به دليل اين که خانواده ام در امريکا زندگي مي کنند ، محل زندگي ام آنجاست ، اما براي تدريس يا تنظيم و تعامل با فيلم سازان به ايران هم مراجعت مي کنم . يکي از دلايل مسافرت من به تهران هم تدريس است که قبلاً ، بيشتر و هم اکنون ، کمتر دردانشگاه تدريس مي کنم . در تهران در منزل پدري، پيش مادرم زندگي مي کنم . مادرم با ما به زبان « لارستاني » صحبت مي کند و با بچه ها ، اما من به دليل دور افتادن از فضاي «لارستان » ، « لار ي » صحبت نمي کنم ، ولي خوب مي فهم که لارستاني ها چه مي گويند !

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

گراشی ها در کیش یک کلیک چار کلیک می کنند

گراشی ها در کیش ، یک کلیک چار کلیک می کنند / 3
نوشته شده در چهارشنبه دهم مرداد 1386 ساعت 23:27 شماره پست: 175
صادق رحمانی : کیش در هفتم تا نهم مرداد ماه، همچنان شرجی است با 35 درجه بالای صفر و روزانه آماده پذیرایی از مسافرانی است که در پی تبلیغات تلویزیونی راهی می شوند تا در این بازار مصرفی خرج کنند. رفتن به کیش جزو افتخارات بچه ها حتی بزرگ سال ها محسوب می شود. مقررات مربوط به لباس و پوشش اسلامی همان است که در تهران و دیگر شهرها حاکم است، اما این جا زنان در خود راحتی بیشتری احساس می کنند. در طول دو روز اقامت هیچ مورد نظامی و انتظامی در این شهر ندیدیم. همه چیز طبق نظم و انضباط حساب شده و غیرمحسوسی به پیش می رود. گراشی ها طبق سنت دیرینه و نیاکان خود، در کیش در حالت تجرد به سر می برند و رنج سفر، غربت را و دوری از زن و فرزند به قول شوخ طبع گراشی محمود امینی با چمدان های پر از سوغاتی جبران می کنند!
________________________________________
در مرکز خرید زیتون، نیز چند مغازه گراشی وجود دارد بازرگانی کریم زاده، فروشگاه لوازم الکترونیکی قاسم خواجه پور ، فروشگاه کیف و کفش عظیمی رسیدیم. حسین عظیمی پس از دریافت دیپلم به دلیل این که برادر شهید بوده معاف شده است و اکنون در جزیره کیش کار می کند. او در فروردین امسال، با خانم استوار پیمان ازدواج بسته اند. از او می پرسم چند سال است در کیش به سر می بری؟
پنج سال است که این جا هستم، قبلاً در فروشگاه قاسم خواجه پور کار می کردم الان در این فروشگاه هستم. قبلاً هر شش هفت ماهی به گرا می رفتم ولی حالا هر سه ماه یک بار. و از نظر من مشخص است که چرا زمان ماندنش کاهش یافته است او تشکیل خانواده داده است و به همین دلیل پرشتاب تر به گرا می آید. چهرۀ نمکین او رگه هایی از چهرۀ شهید ناصر عظیمی دارد، وقتی می گوید: من برادر ناصر هستم، باورم نمی شود. گفتم : حتماً ته تغاری هستی. گفت : بله. داشتیم با هم گپ می زدیم که حافظه دوربین عکاسی دچار اشکال شد. می خواستم یک حافظه جدید بخرم. حسین، زنگ زد و بلافاصله پسری شق و رق و سبزه رنگ که با چشم هایش عمق نگاه مرا می کاوید، حاضر شد. در ذهنش مرا مرور می کرد. آخر هم طاقت نیاورد و از من پرسید شما صادق رحمانی هستید؟ گفتم من کمتر در گرا ش هستم و الان بیست سال است در قم و تهران زندگی را سپری کرده ام. وقتی حسین عظیمی از او پرسید که حافظه دوربین عکاسی چه قیمتی است؟ با «زبان مخفی» که بین خودشان رایج است گفت: دو کلیک و چهار و کلیک! این هم جزو زرنگی ها و ذکاوت گراشی هاست. بعد از محمد آیینه افروز پرسیدم منظورتان از دو کلیک یا یک کلیک چیست؟ گفت: یک کلیک یعنی ده هزار تومان و آنچه بعد از آن می آید، بر پایه هزار تومان است. بنابراین یک کلیک و چهار کلیک ؛ یعنی چهارده هزار تومان. استفاده از زبان مخفی، برای هماهنگ شدن بین فروشندگان گراشی است تا مشتری از قیمت ها سر در نیاورد. راست و حسینی اش از این طرز فکر خوشم آمد. او البته تجربه های دیگری هم داشت، مثلاً این که اگر یک مشتری مستقیماً یک کالا را نشانه گرفت و از قیمت پرسید، معنی اش این است که چند جای دیگر قیمت کرده است در نتیجه برای جذب او باید مقداری قیمت را پایین آورد. محمد آیینه افروز، قبلاً در دبی کار می کرده است، اما می گوید به دلیل غرور بومیان در دوبی، احساس ذلت می کردم و دوست داشتم در کشور خودم کار کنم او به طور میانگین چهارصد هزار تومان در ماه درآمد دارد هر چند می گوید گاهی بیشتر و گاهی نیز کمتر می شود و دلیل آن هم این است که او در سود سالیانه با صاحب سرمایه شریک است. او می گوید وضع برادرم مهدی از من بهتر است و اگر حرف او را گوش کرده بودم، اوضاع بهتر از این بود، ولی بعد گفت: آدم بهتر است روی پای خودش بایستد من از یازده سالگی کار کرده ام و به درس علاقه ندارم. بازار زیتون را ترک می کنیم و به هتل تماشا بر می گردیم. ساعت نه شب 9/5/86 به تهران باز گشتیم و جزیره کیش را با همه جاذبه ها و رؤیاهایش ترک می کنیم. فقط آنچه به یادم می ماند همان یک کلیک و چهار کلیک است و ذوق و ذکاوت گراشی ها در امر تجارت. جعفری راننده جوان سیه چرده بندرعباسی در مسیر فرودگاه به ما می گوید:« در کیش زندان وجود ندارد، اگر کسی جرمی مرتکب شود، پس از انجام مراحل اولیه به بندر لنگه فرستاده می شود و اسم مجرم در فهرست سیاه ورود به کیش قرار می گیرد. کیش از نظر امنیت اجتماعی از درصد بالایی برخوردار است.»
... از مسافرین محترم پرواز شماره 171 هواپیمایی ساها به مقصد تهران تقاضا می شود برای سوار شدن به هواپیما به خروجی شماره یک مراجعه فرمایند...
گراشی ها در کیش ، یک کلیک چار کلیک می کنند / 2
نوشته شده در پنجشنبه یازدهم مرداد 1386 ساعت 9:28 شماره پست: 176
صادق رحمانی : یکی از بزرگترین سرمایه داران گراشی در کیش احمد محبی است. او که هم اکنون در دوبی زندگی می کند، در زمان رونق اساسی کیش پنج فروشگاه ظروف کریستال دایر کرده بود که اکنون به دو فروشگاه تقلیل یافته است:فروشگاهی در پردیس یک و فروشگاهی در بازار عرب ها. احمد محبی در تهران، شیراز، یزد، تبریز، مشهد، بندرعباس، قشم، فروشگاه کریستال دارد. او ظروف خود را از کشور فرانسه به بازار داخلی وارد می کند، یکی از نکات جالب توجه این است
________________________________________
که همه کارگران و کارگزارانِ او در تمام شهرها گراشی هستند. علت را از آقای محمدرضا شیخی متولد 1366 می پرسم، او در بازار عربها به فروشندگی یکی از شعبه های ظروف کریستال احمد محبی مشغول است. شیخی می گوید: حاج احمد به کس دیگری غیر از گراشی ها اعتماد ندارد. به همین دلیل کارهای خود را در همه شهرها به نمایندگان و کارگران گراشی سپرده است در همین کیش ، نماینده حاج احمد ، آقای محمدرضا رضانیاست. او سالی یک یا دو بار به نمایندگی های خود در ایران سر می زند.
- حقوق و مزایای شما چگونه است؟
- حقوق ما ماهانه 210 هزار تومان است. با محل خواب و خوراک رایگان که به عهده آقای احمد محبی است. البته این جزو مزایای ماست، اما مشکل اساسی ما مسئله بیمه است. ما بیمه نیستیم.
عیسی درفش متولد 1364 در گراش نیز شیخی را همراهی می کند و می گوید ما این جا راحت هستیم، اما دلمان می خواهد که بیمه شویم. چون آینده ما با بیمه تضمین خواهد شد. درفش از پدری گراشی و مادری اهل لطیفی متولد شده است. او با چشم های سبز رنگ و محجوب ، ادامه می دهد: بیشتر مشتریان ما از تهران می آیند. آنها می گوید: قیمت ها با تهران تفاوت محسوسی ندارد. ساعت کار آنها از 9 صبح تا 30/1 بعد از ظهر و از ساعت 5 عصر تا 30/10 شب است. آنها می گویند دلمان برای خانواده یمان بسیار تنگ می شود. دوست داریم زودتر به گراش برگردیم ولی شرایط کاری دشوار است و این اجازه را به ما نمی دهد.
فروشگاه چینی آلات محبی، در پردیس یک بزرگتر از بازار عرب ها هاست. مسئول این فروشگاه محمد بیگ زاده متولد 1359 در گراش است. او هنوز به فروشگاه نیامده بود .با علی اصغر آشفته صحبت می کنم، آشفته متولد 1361 و فرزند مشکال است. او از فضای یک نواخت کیش خسته است و می گوید: موقعی که از کار فراغت پیدا می کنیم، وقت استراحت است و فرصت تفریح نداریم. ابوالحسن محبی متولد 1361 در گراش ، حدود چهار سال است که در این فروشگاه فعال است. هم چنین جواد پرده نشین متولد 1365 فرزند محمدعلی که در مجموع دو سال و به سفارش آقای محمدرضا شیخی و گزینش های محبی در این فروشگاه کار می کند. آنها هم بیمه نیستند، اما چنانچه بیمار شوند تمام مخارج آن توسط آقای احمد محبی پرداخته می شود. پرده نشین به شعرهای گراشی علاقه مند است و به کتاب انار و بادگیر علاقه زیادی دارد. حقوق ماهانه کارگران و مسوولان از دویست هزار تومان تا چهارصد هزار تومان نوسان دارد.
در بازار عرب ها گراشی های دیگری نیز به فروشندگی مشغول هستند. ابوالفضل پورشمسی، فرزند مرتضی .ابوالفضل متولد 1366 در گراش است و تحصیلات خود را تا اول دبیرستان ادامه داده است و سپس به کیش آمده است. فروشگاه عمران که او در آن جا کار می کند، متعلق به ابراهیم حسین پور (گرگین) و عمران صالح پور است.
او هر شش ماه یک بار، به مدت پانزده روز به گراش می رود. از او می پرسم در گراش چه کار می کند؟
- در گراش فقط استراحت می کنم. شب ها و جمعه هم به صحرای حسن آباد در گراش می روم و با اهل خانه و اقوام تفریح می کنیم.
پرشیا کیش ، همسایه دیوار به دیوار فروشگاه عمران است. پرشیا کیش متعلق به آقای حسن باقری و برادران است. پشت پیشخوان جعفر باقری فرزند صیاد متولد 1361 در گراش قرار دارد. فعلاً سرش خلوت است و با هم گپ و گفتی می کنیم.من پنج سال است که در کیش کار می کنم و جدیداً به این مغازه آمده ام. سالی یک بار به گراش می روم و چون گراش گنجایی برای فعالیت تجاری وجود نداشت به کیش آمدم. در مغازه سه باقری دیگر نیز وجود دارد که دو تای آنها دختر خانم هستند و برای گذران تعطیلات تابستانی به کیش آمده اند. زهرا باقری فرزند صیاد و فارغ التحصیل رشته کامپیوتر از مدرسه اسعدی در گراش و مریم باقری فرزند محمد، محصل ده ساله و طبق عادت کودکان کمی بازیگوش. جعفر هنوز با برادرش برای دریافت پول به صورت ماهانه یا شراکت صحبت نکرده است و نمی داند که آپارتمانی که در آن زندگی می کند، به چه قیمتی در ماه اجاره کرده اند. معمولاً اگر از همان اول قراردادها مشخص نباشد، بعدها دچار مشکل می شوند. امیدوارم این یکی به خیر بگذرد!
چند مشتری وارد مغازه می شوند و فلاسک چای استیل خریداری می کنند. مردی چاق با ریش به اصطلاح پرفسوری ته لهجه شیرازی ، بر سر قیمت فلاسک چای چانه می زند.
گراشی ها در کیش، یک کلیک چار کلیک می کنند / 1
نوشته شده در جمعه دوازدهم مرداد 1386 ساعت 9:33 شماره پست: 177

صادق رحمانی : کیش به دلیل موقعیت جغرافیایی اش همواره مورد توجه بازرگانان بوده است.
جزیره کیش، در سال 1361 خورشیدی، به عنوان نخستین منطقه آزاد تجاری ایران شناخته شد. این جزیرۀ بیضی شکل بیش از 90 کیلومتر مربع مساحت دارد. بلندترین نقطه آن از سطح دریا 45 متر است. هوای آن 60 درصد رطوبت دارد و متوسط دمای شش ماهه اول سال 30 درجه سانتی گراد است. پاییز و زمستان زیباترین فصل های جزیرۀ کیش است.
________________________________________
بیشتر مسافرانی که با هواپیما به کیش می آیند، آرامش و رفاه کیش را می ستایند. مسافران می خواهند چند روزی دور از هیاهوی زندگی در شهرهای بزرگ به این جزیره بیایند و از فضای رؤیایی آن استفاده کنند. علاوه بر آرامشی که بر سواحل مرجانی کیش موج می زند، خرید از بازارهای نوپدید، شیک و مدرن این جزیره نیز یکی از سرگرمی های مسافران است. سرگرمی ای که بیشتر پدر خانواده را آزار می دهد! کیش جزیرۀ رؤیایی برای زنان و کودکان و نوجوانان است. اتباع خارجی برای اقامت 14 روزه در کیش به دریافت روادید یا به قول خودمان جواز ورود، نیازی ندارند. اما اگر بخواهند اقامت طولانی تری داشته باشند، باید ده روز پس از ورود برای تمدید اجازۀ اقامت شان اقدام کنند. برای بازدید از جاذبه های گردشگری به مدت سه ساعت باید نفری هفت هزار تومان پرداخت کرد. از خیرش می گذریم. کشتی یونانی، شهر تاریخی حریره، آکواریوم و نما یشگاه خزندگان، پارک ساحلی مرجان، از جمله جاذبه های گردشگری این سامان است.
برای مردان و زنانی که با ما همسفرند، جاذبه بازارها بیشتر است. با این که در بروشور معرفی جزیره نام همه بازارهای بزرگ و کوچک به چشم می خورد. مردم بازار عرب ها زیتون و مریم را در فهرست بازدیدهای خود قرار می دهند. در بازار پردیس 1 و 2 ، مرکز تجاری، بازار مروارید، ، پانیذ، اجناس گران تر و با کیفیت تر است. فروشندگان تا دلشان بخواهد قیمت ها را بالا و پایین می کنند.
با سهمیه بندی بنزین در ایران، جزیره کیش نیز از این امر مستثنی نیست، با این حال برای تاکسی هایی که در این جزیره تردد می کنند ماهانه 400لیتر بنزین با قیمت 100 تومان و 450 لیتر با قیمت 600 تومان و به طور آزاد سهمیه دارند.
گراشی ها در طول سالیان، برای زندگی بهتر همواره در کوچ و مهاجرت بوده اند، گراشی ها در لشتغان به گواهی سدیدالسلطنه کبابی در کتاب سفرنامه ی خود به امر سفالگری مشغول بودند. کوزه های بزرگی که آنها می ساختند از طریق دریا به برخی کشورهای آفریقایی صادر می شد. بعدها به دبی، بحرین، کویت و قطر رفتند و رنج غربت و سفر را بر خود هموار کردند تا بتوانند سطح زندگی خود را ارتقا دهند. آنها زمانی به کشور امارات رفتند که هنوز از این تمدن جدید هیچ خبری نبود، آنها می گویند دبی در دهه شصت میلادی جز چند مغازه و ساختمان و بادیه نشین ها خبری نبود و شیوخ خود برای خرید به مغازه ها مراجعه می کردند. در سی سال گذشته کشورهای امارات به مدد نفت و گاز و فروش آن به بازارهای جهانی از رشد فزاینده ای برخوردار شده است . برخی از گراشی ها که توان یا حوصله حضور در دوبی و کشورهای دیگر عربی نداشتند در دهه هفتاد خورشیدی و با اوج گرفتن تبلیغات به کیش مراجعه و سرمایه گزاری کردند، از آن همه، امروزه تعدادی انگشت شمار در کیش مانده اند.
حسین نوروزی از گراشی هایی است که هم اکنون در کیش فروشگاه کفش دارد و بیشتر اجناس خود را از دوبی و چین تهیه می کند. او قبل از سال 1380 در گراش و در لوازم التحریر فروشی حافظ فعالیت می کرد. نوروزی در مرکز تجاری کیش که یکی از بزرگترین مراکز خرید در کیش است، با ناصر نریمانی فداغی شراکت دارد و به نظر می رسد که از حضور و تلاش تجاری در کیش راضی است. نام فروشگاه را برادرش احمد نوروزی با عنوانِ «کیش موزه» برگزیده است و بر اهل ادب پوشیده نیست که موزه همان کفش است.
حسین نوروزی پیش از این که کفش فروشی داشته باشد، لوازم برقی همانند، رادیو، سشوار، دوربین عکاسی و ضبط و دیگر وسایل برقی را به مشتریان عرضه می کرده است. از او می پرسم:
- چگونه از گراش به کیش مسافرت می کنی؟
ما از طریق بندر چارک به کیش می آییم. در حقیقت فاصله بندر چارک تا کیش با قایق نزدیک به یک ساعت است.
- از گراش تا بندر چارک را چگونه سفر می کنی؟
- با آژانس های تلفنی، موقعی که بنزین سهمیه بندی نشده بود، با هزینه بیست و ینج هزار تومان از گراش به بندر چارک که جزو شهرستان بندر لنگه است می آمدیم، اما با توجه به سهمیه بندی بنزین، قیمت ها به دو برابر افزایش پیدا کرده است. الان چهل و پنج هزار تومان کرایه گراش تا بندر چارک است. سهمیه بندی بنزین، برای کارگران حقوق بگیر گراشی مشکلاتی ایجاد کرده است. بنابراین سودی برای آنان ندارد که این همه راه بیایند و با ماهی مثلاً دویست هزار تومان در کیش کار کنند.
- کرایه بندر چارک تا کیش چقدر است؟
از بندر چارک تا کیش هر نفری چهار هزار تومان هزینه دارد. البته قرار است با راه اندازی اسکله آفتاب مسیر کیش تا بندر چارک را کوتاه کنند. قرار است از اسکله آفتاب واقع در روستایی با عنوان گُرزه به کیش قایق ها رفت و آمد کنند. زمان صرف شده در این مسیر به 20 دقیقه کاهش پیدا خواهد کرد.
آقای ناصر نریمانی فداغی که اصالتاً گراشی است، جوانی مؤدب و آراسته است. او نیز همانند دیگر همشهری ها پس از پایان خدمت سربازی به امر تجارت مشغول شده است. او و حسین نوروزی اظهار می دارند گراشی ها در کیش از سالم ترین افرادی هستند که همواره مورد اعتماد سرمایه گذاران قرار می گیرند. حسین نوروزی به جوان های گراشی پیشنهاد می کند، برای ورود به بازار کار و تلاش به کیش بیایند ، چون هم آرامش و آسایش دارد و هم راه برای پیشرفت تجاری آن ها هموار است.


از کبوترفروشی های بندرعباس تا پارچه فروشان گراشی
نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم مهر 1386 ساعت 17:12 شماره پست: 296
صادق رحمانی: چون می دانستم قبل از ظهر به گراش نمی رسم، در هواپیما، صبحانه را صرف کردم. پنیر رامک ، نان بسته بندی شده، مربای یک نفره و چای. بغل دستی ام چون بندری بود، روزه اش را افطار نکرد . مردی جا افتاده و مثل من سبزه. ساعت 30/7 دقیقه صبح به فرودگاه رسیدیم. هوا در آغاز صبح دهم مهرماه 1368 شرجی و حدود 30 درجه بالای صفر، هنوز در بندر کولرهای گازی فضای فرودگاه را مطبوع می کرد. شب قبل را با راشد انصاری هماهنگ کرده بودم که می خواهم از طریق بندر به گراش بروم. چون هواپیمای لار به دلیل کمی مسافر در ایام ماه مبارک رمضان کنسل شده بود. سوار یکی از تاکسی های زرد فرودگاه شدم. راشد گفته بود، بگویم در میدان شهربانی پیاده شوم. 2500 تومان دادم و پیاده شدم.
همه چیز و همه جا برایم غریب می نمود. از این که هیچ کس را نمی شناسم و هیچ کس هم در این صبح غم انگیز مرا نمی شناسد، دلم گرفته بود. از کوچه ای خودم را به بازار قدیمی رساندم. مغازه ها همه باز بود. بغل در بغل هم فروشگاه ها باز بود و منتظر مشتری ها بودند. پیرزن ها، پیرمردها، دختران جوان بساط پهن کرده بودند. سیگار، کفش، لباس های ارزان قیمت، شلوارهای ارزان لی، دمپایی و هزار خرت و پرت جزیی دیگر.
از بازار لاری ها رد شدم. بوی تنباکوی عمانی مشامم را آزار می داد. مردم به من نگاه می کردند. بدجور نگاه می کردند. من با کُت در بازار راه می رفتم و مردان پیراهن تک و آستین کوتاه داشتند. پیش خودشان چه فکر می کردند! می خواستم به پاساژ ستایش بروم. می دانستم در آن جا گراشی هایی هستند که فروشگاه پارچه دارند. یک بار قبلاً سری به علی درویشی زده بودم و آن جا را می شناختم، رفتم. در بزرگ فلزی اش بسته بود. همه ی فروشگاه های اطراف بسته بود. چند کبوتر فروش در کنار دیوار روبه رو ، کبوتر می فروختند. از آن جا رد شدم و به طرف ساحل رفتم. ساحل آرام بود. چند پرنده دریایی، چند کشتی که در دور دست ها لنگر انداخته بود و کارگرانی که در کنار ساحل نشسته بودند. کارگری که پشت گاری بود، سیگار می کشید، دیگری پنهانی چای می خورد و مردی که با یک زیر پیراهن بر تن داشت ، آب می نوشید و به من که با کُت کنار دریا نشسته ام نگاه می کرد. هوا به غایت گرم بود. دوباره از همان کوچه ی کنار میدان هنگام، به سمت پاساژ ستایش رفتم. باز هم بسته بود. انگار روز ملی بسته بودن در بود.
کبوتر فروش ها بودند. خودم را با آنها سرگرم کردم. این کفترها فروشی است:
- بله . قیمت اینها هم از دو هزار تومان تا بیست هزار تومان است. کبوترها برای خودشان اسم داشتند، کله ای، سوسکی، سفید، دم سیاه، سرخ، کله سبز و ... به گفته ی حمید رهبر ، کله ای بهترین کبوتر است، چون خوب می پرد و می تواند 24 ساعت در هوا باشد!
- من با آن لباس های رسمی ، برای کفترفروش ها، غیر قابل اعتماد بودم. می پرسند: شما از نیروی انتظامی هستی و می خواهی وضعیت ما را وارسی کنی. به آنها گفتم: گرا شی هستم و اسم راشد انصاری و فروشندگان پاساژ ستایش را گفتم. کمی اطمینانشان جلب شد. یکی از جوان ها که فکر می کرد خیلی خوش تیپ است گفت: حمید لورکی زاده دویست کفتر دارد. غلام گرگی هم بزرگترین کفتر باز بندر است چون چهارصد کفتر دارد.
درهای پاساژ، باز شد و بلافاصله با کبوترفروش ها خداحافظی کردم. به فروشگاه پارچه سرای شمسی خودم را معرفی کردم. کمی تعجب کردند که اول صبحی ، من آن جا چه کار می کنم. گفتم از تهران می آیم و قرار است ساعت 10 با آقای مهدی خبازی که برای کاری به بندر آمده است به گراش بروم. از مصطفی شمسی پرسیدم از چه سالی به بندر آمده است. گفت: از سال 1369 . برادران شمسی، در کار پارچه فروشی بوده اند. مجتبی شمسی متولد 1351 در گراش است. او از فروش راضی است به ویژه هنگام تعطیلات و در حوالی عید نوروز. وضعیت بسیار خوبی است. الهه و شبنم دو دختر او هستند.
مصطفی هم متولد 1347 در گراش است، فاطمه و اسماء دختران او هستند. آنها در بندرعباس زندگی راحتی دارند و در تعطیلات به گراش می روند.
برادران شمسی می گویند در این پاساژ 22 مغازه گراشی وجود دارد که پارچه می فروشند. حسنعلی و حسینعلی عزیزی، عبدالله و محمدرضا رجب پور ، مهدی خورشیدی، عباس شمسی خواه، علی درویشی، رضا و علی غفاری ، جواد شبانی و دیگران.
درباره ی علی درویشی پرسیدم که چرا از این جا رفت. گفتند: علی همیشه دو دل بود. بالاخره رفت، ولی گفته دوباره بر می گردم. در بندر علاوه بر فروشندگان پارچه این نام ها نیز به فعالیت تجاری مشغول اند: علی اکبر حیدری (ظرف فروشی) ، یوسف مظفرزادگان (پارچه فروشی) حسینعلی مظفر ی (مدیر کارخانه ی یخ سازی) ، محمدعلی نظری (فروشگاه پارچه).
بیشترین پارچه ای که در بندر از گراشی ها می خرند، پارچه ای به نام گیپور که برای دوختن لباس های رسمی و مجلسی تهیه می شود. بیشتر خریداران زن هستند.
آنها برای این که گراشی بودن خود را فراموش نکنند، در مراسم مذهبی، در حسینیه ی لاری ها و یا در کارخانه ی یخ سازی آقای حسینعلی مظفری، جمع می شوند و به عزاداری می پردازند.
پارچه ها معمولاً کره ای و ژاپنی است و از شهر دوبی در امارات وارد بندرعباس می شود. مهدی خبازی زنگ می زند و می گوید تا نیم ساعت دیگر روبه روی بازار اوزی ها باش تا رهسپار گراش شویم. هوا همچنان گرم است می خواهم از فروشگاه بیرون بیایم. راشد وارد می شود. با هم از شمسی ها خداحافظی می کنیم و از بازار لاری ها رد می شویم و به بازار اوزی ها می رسیم. دوست دارم حالا که به این جا آمده ایم با یکی از قدیمی ترین بازاریان اوزی صحبت کنیم.
وارد مغازه ای می شویم. کولر گازی روشن است. راشد، معرفی می کند و با آقای سهراب هنری، متولد 1349 ، فرزند عبدالرزاق گفت و گو می کنم. اوزی ها به نام های عبدالرزاق و محمدنور خیلی علاقه مند هستند. سهراب، گفت: شش ماهه بودم که با پدرم به بندر آمده ام و شناسنامه ام صادره از بندرعباس است. او فروشگاه عطر و ادکلن دارد. کلمن آب، از آن کلمن های امروزی در کنار در نصب شده است. او دو پسر به نام های میلاد متولد 1378 و محمدمبین متولد 1385 دارد. چون کمی تردید داشت تاریخ تولد میلاد را از روی کپی شناسنامه اش می خواند.
تشنگی امان از من بریده بود، در دل گفتم سهراب که مرا نمی شناسد. گفتم آقای هنری آب در بساط دارید؟ گفت: نه! ببخشید. بعد هم نگاه تعجب آمیزی به من انداخت بعد توضیح دادم که من از تهران می آیم و مسافرم و مسافر روزه ندارد.
از آنجا خارج شدیم و همچنان دنبال یکی از قدیمی ترین اوزی ها، در بازار اوزی ها که به فروشگاه احمد محبی برخوردیم با دو فروشنده ی گراشی ، این هم از آن حکایت هاست. شما مرکز هر استانی بروید فروشگاه محبی را خواهید دید با دو سه فروشنده ی گراشی! علی افشار (1354) فرزند مرحوم حاج شکرالله، که بعد از سربازی پنج سال در کیش بوده است و حالا اینجاست . ماهی 300 هزار تومان عایدی اوست. و مهدی قائدی (1364) فرزند محمدعلی، او قبل از خدمت در کویت بوده است و در سوق مبارکیه با پدرش در یک سوپرمارکت مواد غذایی کمک رسان او بوده است. حقوق او به دلیل سابقه کمتر در فروشندگی پنجاه شصت هزار تومان کمتر است . آنجا هم همچنان تشنه ام اما دیگر خجالت می کشم به همشهری هایم بگویم، آب دارید یا نه؟چون از تعجب شاخ در می آورند. بی خیال می شوم. مهدی خبازی هنوز سرقرار نیامده است. فرصت را غنیمت می شمارم و با راشد به دنبال مغازه آقای بنار ، فروشنده قدیمی اوزی می گردیم. عبدالرزاق بنار، متولد 1317 ، 45 سال است روبه روی ساحل (پارک لاوان) فروشگاه لوازم خانگی دارد. او هم مثل همه ی لاری ها و اوزی ها و گراشی ها، دلبسته سرزمین خویش است. او در اوز خانه دارد و به اقوامش در اوز سر می زند. منزل او در محله ی محمودی در حوالی باغ برکه ی نو قرار دارد.
لوازم خانگی را از تهران و دوبی سفارش می دهد. جنس های خارجی اش فروش بیشتری دارد. دو تا از دخترانش با نامه فائقه و مانیا بنار در بندرعباس پزشک هستند و دختر دیگرش به نام فهیمه ، مهندس کشاورزی است ، فرزندان پسرش نیز در فروشگاه به او کمک می کنند. اسم او عبدالرحمن است. با او خداحافظی می کنم و مهدی را که اندکی جلوتر ایستاده است، می بینم از دور دست تکان می دهم. با راشد خداحافظی می کنم و راه می افتیم. در راهی که به سمت لارستان می رود؛ یعنی بلوار خروجی بندرعباس، سرتاسر بلوار پر بود از فروشنده های بنزین، دوربین عکاسی را از کنار پنجره به سمت نوجوانی که بنزین می فروخت، زوم کردم و نوجوان که آن را تهدیدی علیه خود می دید، دو پا داشت، دو پای دیگر هم قرض کرد و از عرض خیابان به آن سمت فرار کرد . بیچاره فکر می کرد ما مأمور هستیم . آنها بنزین را لیتری 600 تومان می فروختند. یکی از آنها قسم می خورد که هیچ مواد افزوده ای ندارد و از همین پمپ بنزینی های بندر گرفته است و بنزین خالص خالص است. قبل از این که به جاده ی بندر عباس – بستک برویم ، حسن خبازی از دکه ای آب خرید و چون می دانیم قبل از ظهر به گراش نمی رسیم، افطار خود را باز می کنیم. راه را طی می کنیم ساعت 30/12 دقیقه در گراش هستیم. اکنون سه شنبه بیستم ماه مبارک رمضان (10 مهرماه) است و مردم خود را برای شبهای قدر آماده می کنند.

رادیو و خلق فرصت‌هاي نو در عرصه ی دین

تحول در برنامه‌هاي معرفتي و ضرورت طرح غيرمستقيم، جذاب و تاثيرگذار آموزه‌هاي ديني به جاي بعضي برنامه‌هاي مستقيم از جمله رهنمودهایی بود که رهبر فرزانه انقلاب طی دیدار با رییس رسانه ملی به کارگزاران صدا وسیما داده اند.
مهمترین نکته ای که می توان بدان اشارت کرد آن است که. هرجند نظریه های مختلفی در زمینه ی ارتباط دین و رسانه مطرح است، با این وصف رسانه مى‏تواند درخدمت تعمیق بخشیدن به حیات دينى قرار گيرد .
پیشینه ی نسبت « دين» و « رسانه » و بهره گیری از راديو برای تبلیغات دینی، به سال 1920 م. باز مى‏گردد . مسیحیان به منظور رساندن پيام دینی به مردمان ، از اين رسانه استفاده كردند. از آن هنگام تا اکنون، همواره بين دین داران و اصحاب رسانه اختلاف دیدگاه وجود داشته است؛ اما با ورود رسانه‏هاى تصويرى و قدرت فزاينده و تأثيرات آنها بر فرهنگ دينى، دغدغه‏ها نسبت به تعامل دين و رسانه افزايش يافته است.
رسانه‏ ها، بر پایه ی ارتباط و جذب مخاطب استوار است. تعدد وسايل ارتباطی جدید، محدوديت زمان و توان مخاطبان و ترويج افكار سكولارى در سطوح مختلف، ما را در عرصه رقابتى جدى قرار داده است كه ضمن جديت در بازنگری و کارکرد دیروز خود، به بازنگری و دستیابی به کارکردهای نو بپردازيم تا شگردهاى تبليغى دشمن را شناسايى و با آن ها مقابله كنيم.
در شرايط امروز جامعه كه مرزهاي فيزيكي و جغرافيايي در عرصه فرهنگ وانديشه به نوعي از ميان برداشته شده است و جامعه اطلا‌عاتي هجمه گسترده‌اي از انديشه‌ها، مكاتب واشكال گوناگوني از الگوهاي زيستن را روانه زندگي انسان امروزي نموده است جا دارد بسيار بيش‌تر از گذشته در انديشه باز شناسي، تبيين، تبليغ و ترويج الگوهاي رفتاري اسلا‌م همت گماشت.
همان گونه که آگاهید معرفت وشناخت نسبت به زوایای گوناگون اين فناوری، يكى از موضوعات اساسی است و ضرورت دارد ، ظرفيت ها، نظريه‏هاى مختلف ارتباطى و شيوه‏هاى به كارگيرى عناصر ارتباطى، آن را براى پيام‏رسانى دينى، به خوبى بشناسيم تا بتوانيم جایگاه خود را با رسانه های نوين باز شناسی کنیم و با آگاهى بیشتر و آسيب کمتر، ازتوانمندی های آن در راه ارزش ها به بهترين صورت استفاده كنيم.
رسانه شنیداری رادیو، در نسبت با دیگر رسانه های دیداری و نوشتاری برای ترویج ظرفیت مناسب تری دارد. هرچند هر کدام از این رسانه ها نیز به نوبه خود محملی برای گسترش ارزش ها می تواند باشد.
قالب های مختلف برنامه سازی ، از جمله برنامه سازی برای کودکان ونوجوانان با رویکردهای هنری ،پخش سخنرانی، میزگردهای چالشی در حوزه کلام اسلامی ، تهیه برنامه های نمایشی بر اساس آموزه های اسلامی و انواع و اقسام برنامه های ترکیبی که در رادیو پیشینه دارد بستر مناسبی را برای تحول محتوایی و شکلی به وجود آورده است. البته ناگفته پیداست که منظور از نوآوری ، خلق فرم های جذاب و هنرمندانه ی رادیویی است و گرنه سنت های الهی تغییر و تبدُلی در آن راه ندارد.
رادیو، هرچند تا به امروز بسیار عفیف تر از رسانه های دیداری بوده است،اما شایسته است ضمن آسيب شناسي شکلی و ترسيم حركت اصولی در حوزه ی دین ، با زمان شناسي هوشمندانه و خلق فرصت‌هاي نو، افق تازه و اميدبخشي براي حاكميت گسترده تر پيام الهي و انساني در توليدات رادیو فراهم نماید.